صبحت بخیر عزیزم
آهنگ صبحت بخیر عزیزم رو شنیدید؟
بعد خوندن داستانش بدجور بغضم گرفت
داستانش این بوده که توی آبادان یه پسر شونزده ساله ای عاشق یه دختره میشه،اونقدر عاشق که پدر مادرشو مجبورمیکنه برن خواستگاریش میرن خواستگاری اما پدر دختر مخالفت میکنه،میگه حتما باید مدرک دیپلم داشته باشی پسر درس میخونه،پدر دختر بازهم مخالفت میکنه میگه باید بری سربازی،پسر توی بیست سالگی میره و توی بیست دو سالگی برمیگرده،پدر دختر بازهم کوتاه نمیادو به مخالفت ادامه میده تا اینکه توی سن سی دو سالگی به هم میرسن،اینم بگم که دختره هم پسره رو دوست داشته و براش صبر کرده
خلاصه این دو نفر به هم میرسند شب عروسی خسته به خونه میرسن،دختر از فرط خستگی روی مبل خوابش میبره و پسر بعد بوسیدن پیشونیش میخوابه ،صبح روز بعد زودتر پسر بیدار میشه و مشغول درست کردن صبحانه میشه یکم که میگذره نگران میشه برمیگرده د میبینه دختر بدنش سرده و نفس نمیکشه سریع دکتر خبر میکنه و دکتر میگه این دختر دیشب از فرط خوشحالی ایست قلبی کرده
و اینجا
صبحت بخیر عزیزم
با آنکـه گفتـه بودی
دیشـب خـدانگهدار
با آنکه دست سردت
از قـلـب خـستـه تـو
گویـد حدیث بـسـیـار
و آره🙂🤌