دیشب
| Panis
دیشب بعد مدت ها رفته بودیم پارک،برای پیاده روی یا شایدم عوض شدن حالو هوا هرچند من نمیخواستم برم...
داداشم اصرار به بازی داشت
سرسره ها برام خیلی کوچولو شده بودن
چاهار تا پله اندازه یدونه پله بود برام
دیر فهمیدم چقدر زود گذشت دورانی که موهامو گوش خرگوشی میبستمو شلوارک صورتی قلب قلبی میپوشیدم ...
چقدر زود گذشت خندیدنام دنبال بازی کردنام...
آشپزی تو آشپزخونه خیالی...
من نمیخوام بزرگ بشم اینو جدی میگم....